عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقتی توی جمعی، گروهی عده ای هستید و تنشی بین شما و یکی دیگر از افراد حاضر رخ می دهد سعی نکنید با بقیه اعضا به صورت افراطی گرم بگیرید و آن ها را دور خودتان جمع کنید و یارکشی کنید. قرار نیست چون شخص شما با آن فرد دچار مشکل شده اید بقیه را هم از او دور کنید. نمی دانید چه حس خشم و تنهایی در آن فرد ایجاد می کنید. نکنید لعنتی ها ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۱۹
رضوان ــ

فاجعه اینجاست که یک روزى میفهمى همه آدمها قابلیت ول کردنت را دارند. هر موقع فکر میکردى که خدا را شکر که فلانى را دارم که هیچوقت ترکم نمیکند و تا آخر عمر میتوانم روى بودنش حساب باز کنم میبینى که همان شخص راحت تر رهایت میکند. رهایت میکند و میگذارد که بمیرى. بدون هیچ رحمى. حالا این شخص میتواند دوست ترین باشد میتواند معشوق باشد میتواند خانواده باشد ... میتواند مادر باشد ...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۲
رضوان ــ

عصبانی نیستم، شاکی هم نیستم فقط به یک چیزی پی بردم. بعضی آدم ها مثل رئیس من که از همان اول پولدار بوده و بجای این که مثل ما از صفر یا حتی زیر صفر شروع کند به پشتوانه خانواده پولدارش توانسته یک کارخانه بزرگ احداث کند و در جوانی کارآفرینی کند و به قول خودش دست چند جوان را هم بگیرد، اکثرا برای انتخاب کارمندهایش دنبال قشر خاصی از آدم ها می گردد. اشخاصی با ضریب هوشی و توان مالی پایین که متوجه نشوند چه ظلمی بهشان می شود و حقوقی که دریافت می کنند حتی یک سوم زحماتشان هم نیست. من کارمند های دیگر شرکت را می بینم که راضی و خوشحال اند و در تلاشند که برای شرکت سود بیشتری داشته باشند بی آن که چیزی از آن به خودشان برسد. و رئیسی را می بینم که خشنود است و احساس خدایی دارد و فکر می کند برای پیش بردن اهدافش باید ماهی یکی دو بار سر کارمندانش داد بزند. رئیس روزهایی که میخواهد کارمندی را به مجموعه اضافه کند با اینکه خودش آدم دین داری نیست به دنبال جذب آدم های مذهبی است. استدلالش هم این است که این آدم ها خدا سرشان می شود و وجدان دارند و از زیر کار شانه خالی نمی کنند. رثیس دنبال آدم هایی است که نتوانند از حق خود دفاع کنند و جز شرکت لعنتی اش پشتوانه دیگری را در آینده خود نبینند و وقتی که کسی احساس نارضایتی کرد با وعده هایی که هیچ وقت عملی نمی شوند آن ها را نگه دارد. این جور رئیس ها همیشه یکی دو نفر شبیه خودشان را توی سیستمشان دارند تا وقت هایی که نیستند کنترل اوضاع از دستشان در نرود. کسی که هر چند روز یک بار به دروغ بگوید "بچه ها امروز آقای رئیس می آید دفتر." که کارمند ها خودشان را جمع و جور کنند، روی میزشان را دستمال بکشند و فایل های عقب مانده را زود تر رسیدگی کنند.

فقط هشت روز دیگر مانده تا آن لعنتی را برای همیشه ترک کنم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۰
رضوان ــ

.

لعنتى

من میخوام از اول زندگى کنم :(

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۶
رضوان ــ

آن موقع ها که توی خانه حیاط دارمان بودیم یک باغچه بزرگ داشتیم. توی باغچه یک درخت انگور بود که از داربست بالا رفته بود و قرار بود همین سال ها سایه خوبی گوشه حیاط درست کند تا بعضی بعد از ظهر های تابستان بتوانیم آنجا هندوانه قاچ کنیم و روزهای طولانی را کوتاه کنیم. چند تا بوته رز و گل محمدی هم داشتیم که توی بهار حیاطمان را رنگارنگ می کردند. من سال ها به این قکر می کردم همین حوالی اواخر بهمن و اوایل اسفند که موعد هرس کردن درخت ها و گل ها بود از شاخه های اضافه به عنوان قلمه استفاده کنم و باغچه را پر کنم از گل. سال ها گذشت و من یکبار یادم می رفت شاخه ها را بردارم، یکبار هرس نمیشدند درخت ها، یک بار هم حوصله اش را نداشتم. حالا امسال که باز حرف درخت و بهار پیش آمده ما حیاط نداریم، باغچه نداریم و گل رز و محمدی نداریم.

همین تجربه باید برای من بس باشد که حواسم باشد عقب نیفتد آرزوهایم. همیشه زمان نیست. همیشه توی همان خانه نمی مانم. گاهی باید باغچه ام را ترک کنم و دیگر نمیتوانم انجام آرزوهایم را پشت گوش بیندازم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۳
رضوان ــ

دفترچه ای پیدا کردم از روزهای 18-19 سالگی. هر چه بیشتر می خواندمش صورتم مچاله تر می شد. وقتی تمام صفحاتش را پاره می کردم به این فکر می کردم انزجارم از خودِ 18 ساله ام است یا خودِ الانم. و جوابی برایش نداشتم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵
رضوان ــ
.