عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

.


1- من یه ناتونی بزرگ دارم توی ارتباط با احساسات خاص آدما. وقتایی که خیلی غمگینن، بیمارن، کسی از نزدیکانشون مرده یا توی بیمارستانه و یا حتی احساساتی مثل دوست داشتن شدید از خودشون نشون میدن. من اینجور مواقع واقعن نمیدونم باید به طرف مقابلم چی بگم. وقتایی که خودم دچار این احساسات میشم اصلن دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم و حرفی در این مورد بشنوم برای همینه که واقعن نمیتونم کسی رو که دچاره بفهمم و بهش کمک کنم.

2- آدم میتونه خودش رو کنترل کنه. ولی بقیه رو نه. میتونه باعث شادی خودش بشه اما نمیتونه کاری کنه بقیه ناراحتش نکنن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۳
رضوان ــ

.


سالها باید بگذره تا یه روز برسه که از ته دل خوشحال باشی. که خنده ات واقعی باشه. دیروز برای من همون روز بود. شادی خبر قبولیم کش اومد تا رسید به کلاس مستند سازیم. اولین مستند عمرم رو، اولین فیلمم رو ساخته بودم و وقتی میخواست روی پرده پخش شه قلبم تلاش میکرد یه جوری خودش از راه دهنم بندازه بیرون. صدای خودم رو برای توضیحاتش ضبط کرده بودم. نظر بچه های کلاس در مورد اینکه "کاش یه صدای دیگه رو گذاشته بودی روی فیلمت، مثلن یه صدای حماسی تر" برام بی اهمیت شد وقتی استاد در جوابشون گفت سادگی و صداقت صداش باعث شده بود روی فیلم خوب بشینه. نظر استاد برام فوق العاده مهم بود چون خیلی خیلی قبولش دارم. حس میکنم برای اولین باره که تواناییام داره دیده میشه. استادم از قلمم هم تعریف کرد. قلمم چیزی بود که از همه مخفیش میکردم و توی اولین رونمایی ازش، با یه استقبال خیلی خوب مواجه شدم. اونم در مقابل یه هنرمند با سابقه. حتی وقتی دیشب مامان فیلمم رو دید کلی تعجب کرده بود که اینو من ساختم. احساس میکنم دارم جوونه میزنم. مثل شمعدونی صورتی و قرمزم که بعد مدتها جوونه زدن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۱
رضوان ــ

یک ساعت بعد از نوشتن پست قبل بهترین خبری که میتوانست این روزها به من برسد مرا تکان داد. تا نزدیک صبح خوابم نبرد. به این نتیجه رسیدم حال خوب آمدنی نیست بلکه باید پی اش رفت و وقتی سعی کنی حالت بهتر شود همه چیز برایت شادی آور است.

می روم به آروزی چند ساله ام برسم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۲۴
رضوان ــ


خدایا شکرت که حالم خوبه. میدونم همه اش کار خودته. دمت گرم فقط.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۷
رضوان ــ

.

من در مقابل بچه ها خیلی ضعیفم. اولش یکم مقاومت میکنم اما بعد یهو به خودم میام و میبینم یه ساعت شده که دارم باهاشوون بازی میکنم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
رضوان ــ


اولین روز تلاش من برای بیخیالی و شادی با شکست روبرو شد وقتی امشب شدید تر از شبای پیش به هق هق افتاده بودم. 

نمیتونم حرفها را به باد هوا بگیرم. هر تحقیری منو بلافاصله از پا در میاره و برای ساعتهای طولانی منو توی خودم فرو میبره. شاید قبل از تمرین شاد بودن باید تمرین ناشنوایی کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۰
رضوان ــ


امروز تفاوت تیپ و شخصیت رو یاد گرفتم. تیپ به آدمایی توی فیلم میگن که همه مثل همن. یعنی اگه معتادن مثه بقیه معتادا اگه پلیسن مثه همه پلیسا و اگه مادرن مثه همه مادرا. اما شخصیت به کسی میگن که متفاوت باشه. یه چیزی توی وجودش اونو از بقیه جدا کنه. بشه یه جور دیگه نگاش کرد. با دست نشونش داد. جذبش شد. بشه باهاش همراه شد.

همیشه توی زندگیم فکر میکردم شخصیت هستم. فکرای بزرگ داشتم. حس میکردم منحصر به فردم. و در نهایت آدم بزرگ و مشهوری میشم و همه ی آرزوهامو یکی یکی به دست میارم. فکر میکردم صرف همین که توی مدرسه بچه مودب و درسخونی بودم و توی خونه تمام و کمال به حرف بزرگترام گوش میدادم  یا اینکه تفکرات خاصی داشتم یه شخصیت فوق العاده از من میسازه. در حالی که حقیقتا اینجوری نیست و نبوده. من توی یه تیپ خیلی کلیشه ای افتاده بودم که میلیون ها نفر مثل من دچارش بودن. آدمایی که فکر میکردن خاص ان و نیستن. چون چیزی برای ابراز ندارن. در واقع هر آدمی توی دنیای خودش مخصوصه اما وقتی در کنار بقیه آدما قرار میگیره اگر نتونه حتی ذره ای از افکار و آرزوهاشو بیان کنه، اگه بشینه و منتظر بمونه تا یکی ذهنشو بشکافه و کشفش کنه و اونو تبدیل به همون آدمی کنه که توی آرزوههای میدید هیچ وقت همچین اتفاقی نمیفته چون آدما نمیتونن ذهن بقیه رو بخونن و با یه نگاه هم نمیشه پی به شخصیت منحصر به فرد آدم برد.

حالا چکار میشه انجام داد؟ روحیات و امکانات و شرایط هیچ کس شبیه دیگری نیست. کسایی که از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارن یا کسانی رو دارن که حمایتشون کنن کارشون صد برابر از من و امثال من راحتتره که هیچ کدومشونو نداریم. هنوز ایده ای برای راه حلش ندارم. اما پیداش میکنم. چون دیگه قرار نیست یه تیپ باشم. چون دنیای درونی من داره منفجر میشه و میخواد خودشو ابراز کنه. چون آرزو هام دارن بهم التماس میکنن که بهشون اجازه ورود به دنیای واقعی رو بدم. من راهشو پیدا میکنم.

میدونم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۸
رضوان ــ

دیگه از نوشتن حال بدم هم حالم به هم میخوره. از گفتنش هم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
رضوان ــ


حسی که الان دارم دلم یه بیابون بی انتها میخواد که تا میتونم توش بدوم و از ته دل جیغ بکشم. اگر هم چیزهایی باشه که بتونم خرد و خاکشیرشون کنم چه بهتر.

حیف که تمام این احساسات وحشی ام رو باید قورت بدهم. به زودی به یک فیل غمگین تبدیل میشم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۸
رضوان ــ

.


هوا کمرنگ است. دیروز هم کمرنگ بود. و هفته ی پیش. و ماه پیش تر. اما امروز از همیشه کمرنگ تر بود. از آن ساعت هایی که باید به سکوت خانه گوش کنی و موومان سوم سمفونی مردگان را بخوانی و ارغوان قربانی را صدبار گوش کنی. مامان ظرف میشست و از من عصبانی بود. امروز به من گفته بود همه به فکر تو ایم و من گفته بودم همه فقط به فکر خودشان اند. سکوت برای من دلچسب است اما سکوت امروز عذاب آور بود. چون میدانم مامان از من توقع دارد حرف بزنم و شاد باشم. که نمی توانم. هیچ وقت نتوانستم. سکوت خانه امروز خاکستری بود و من این را می دانستم که به ریحانه گفتم میشود بیرون نروی؟ و او گفت نه. نشستم کنار مامان. توی دلم بهش گفتم متاسفم دختر دلخواهت نشدم. متاسفم که منو دوست نداری. متاسفم که نمیتونم خودمو عوض کنم. بعد بلند شدم تا بیایم بنویسم که امروز چقدر هوا کمرنگ بود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۶
رضوان ــ
.