عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

هی کشِ شادی هایِ کوچک در میرود...


حالا به جایی رسیدیم که هی باید چشم بگردانیم دنبال نشانه ها. هی کوچه را بالا و پایین کنیم به دنبال یک گلِ آبی مثلن که حالمان را خوب کند. دفترخاطراتمان را ورق بزنیم تا لبخند بیاید روی صورتمان. که با صدای باران بهاری بدویم زیر آسمان و التماس کنیم دنیایمان از اندوه شسته شود. که گلها را لای دفترمان خشک کنیم تا سرمان را گرم کرده باشیم. به جایی رسیده ایم که شادی ها را باید از گوشه کنار ها جمع کنیم که دق نکنیم. حرف به غصه ها که رسید بحث را عوض کنیم. از آرزوهایمان کمتر بگوییم و دلمان را به داشته هایمان خوش کنیم. تقصیر خودمان که نیست خاصیت این روزهاست که دلمان را میگیراند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۲۱
رضوان ــ

باید به آدمها بگویی. باید سرشان را میان دو دستت بگیری و واژه به واژه کارهایی که برایشان کردی را تعریف کنی. باید زمان هایی که به یادشان بودی و برایشان دلتنگ بودی را هر لحظه به یادشان بیاوری. باید دلیل تمام کوتاهی هایی که کردی را محکم بیان کنی. باید به آنها بگویی چقدر برایشان زحمت کشیدی چقدر دوستشان داری چقدر دلت میتپد که برایشان هر کاری را انجام دهی. باید شیرفهمشان کنی که جانت در می رود برایشان. باید خجالت را بگذاری کنار. تواضع را ببوسی و برای همیشه با آن خداحافظی کنی. باید توی چشم آدم ها نگاه کنی و بگویی این کاری که کردم وظیفه نبود، لطف بود. یواشکی ها را گنار بگذار. برایش لیست بنویس که از صبح این کارهاییست که برایت انجام دادم. قرار نیست همیشه "تو" آن کسی باشی که سرش داد می زنند. قرار نیست هیچ وقت قدرت را ندانند. قرار نیست روز آخر بیایند و از متواضع ترین آدم سال که تو باشی قدر دانی کنند. بلند شو و بگو که هستی و چه کردی. آن وسط ها بغضت هم گرفت خجالت نکش. کسی به سکوت تو جایزه نمی دهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۲۹
رضوان ــ

اعلام بیزاری از عبارتِ "منم همینطور"

قبلن هم نوشته بودم، از آدم های حقیر بیشتر از آدم های مغرور بدم می آید. مغرور ها به چیزهایی که دارند یا ندارند می نازند. آدم می فهمد با چه موجودی رو به روست. نهایتش توی دلش پوزخند می زند که هه من که میشناسمت برا من یکی بازی درنیار. مغرور کارش را انجام می دهد، سعی می کند خودش باشد و دلش می خواهد همه به او حسادت کنند. حقیر ها بر عکس اند. یک دسته از حقیرها هستند که مدام سر زبانشان است که من بدبختم و نمی توانم و هیچی ندارم و اینها. این آدمها را می توان تا حدی تحمل کرد چون هر چه باشند خودشان اند و شخصیتشان میطلبد که احساس عجز کنند. اما یک گروه دیگر هم هستند که شاید اعتماد به نفس بالایی هم داشته باشند اما مدام نگاهشان به دیگر آدم هاست. سعی می کنند بچسبند به کسانی که فکر می کنند از آنها بهترند و خودشان را شبیه به او کنند. تقلید کارند. آدم نمی فهمد با چه موجودی رو به روست چون هر چه هست نتیجه ی کلاژ ده ها شخصیتِ مورد علاقه اش هست. هیچ وقت نمی گوید نمی دانم میگوید یادم رفته. ضعفش را می خواهد در هزار سوراخ پنهان کند و همین ضعیفترش می کند.

چند روز که با یکی از همین آدم ها هم اتاق بودم فهمیدم با تمام وجود از این شخصیتِ خود حقیر کن متنفرم. طرف که فکر می کرد من آدم خفنی هستم بیست و چهار ساعته مرا زیر نظر داشت. سعی می کرد هرچه من دوست دارم دوست داشته باشد و از هر چه بدم می آید بدش بیاید. غذایی که با اشتها می خورد به دلیل اینکه من دوست نداشتم کنار می گذاشت. برای هر چیزی که من تعریف می کردم یک خاطره ی مشابه داشت و ورد زبانش: من هم همینطور بود. راستش دلم برایش سوخت که هیچ چیزی برای خودش ندارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۰
رضوان ــ
.