عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

من از اون آدمام که توی تحمل کردن همیشه خوبم. توی بازی هایی که باید یه چیزی رو تحمل کنم همیشه برنده ام. گذاشتن پاها توی چشمه آب یخ. با زانوهای خمیده و دستای رو به جلو ایستادن. زل زدن توی چشم حریف و نخندیدن. قایم شدن توی یه جای تنگ و تکون نخوردن موقع قایم باشک.

اما این خوب نیست. یه جاهایی آدم باید تحملش تموم شه. باید داد بزنه. باید به خودش تکون بده و از مخفیگاهش بیرون بیاد. آدم بهتره گاهی تحمل خودِ مزخرفشو نداشته باشه و بخواد عوضش کنه. باید صبرش تموم شه و مسیر طولانی رو بره تا برسه به جایی که دوستش داره. این تحمل کردنا معنیش ترسه. معنیش اینه که من نمیخوام از پیله ام بیرون بیام. نمیخوام عوض شم. من حاضرم با همه این مشکلات بسازم و دم نزنم ولی قدمی برندارم برای از بین بردنشون. یعنی من به اندازه کافی دوستت ندارم که بتونم برات کاری کنم. این دلداری دادنا، درست میشه ها، صبر داشته باش ها اینا همش نشونه ترسه.

و من خیلی ترسو ام.

من پر از تردیدم. من به خودم شک دارم. به تونستن هام. نه همیشه. بعضی وقتا با لبخند به رویاهام فکر می کنم و اونقدر نزدیک میبینمشون که فقط کافیه دستمو دراز کنم تا بگیرمشون. اما یه شبایی میشه که از ترس آینده خوابم نمیبره. و بدترین چیز اینه که ترسهام همیشه قوی تر از امیدهام بوده. اونقدر قوی بوده که نذاشته تا الان هیچ کاری انجام بدم. ترس هام دست و پای منو توی ساده ترین کارهام میبندن و بهم اجازه نمیدن حتی یه قدم به سمتشون بردارم. ولی وقتی باز هوا آفتابی میشه و ترسها یه گوشه قایم میشن و میبینم که چقدر ایده دارم و چقدر آرزو که منتظرن من برم سراغشون به خودم بد و بیراه میگم که چرا با این مزخرفات وقتمو تلف کردم. و این پروسه اونقدر تکرار میشه که به خودم بی اعتماد میشم. وقتای امیدواری هم بعد از رویاپردازیام به خودم یاداوری میکنم که این حالت چند روز بیشتر طول نمیکشه و اون وقته که باز خیره میشی به سقف و سعی میکنی خاطرات بد بچگیتو به آینده نامعلومت ربط بدی.

من از خودم خستم. خیلی هم خستم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۶
رضوان ــ

وقتی توی جمعی، گروهی عده ای هستید و تنشی بین شما و یکی دیگر از افراد حاضر رخ می دهد سعی نکنید با بقیه اعضا به صورت افراطی گرم بگیرید و آن ها را دور خودتان جمع کنید و یارکشی کنید. قرار نیست چون شخص شما با آن فرد دچار مشکل شده اید بقیه را هم از او دور کنید. نمی دانید چه حس خشم و تنهایی در آن فرد ایجاد می کنید. نکنید لعنتی ها ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۱۹
رضوان ــ

فاجعه اینجاست که یک روزى میفهمى همه آدمها قابلیت ول کردنت را دارند. هر موقع فکر میکردى که خدا را شکر که فلانى را دارم که هیچوقت ترکم نمیکند و تا آخر عمر میتوانم روى بودنش حساب باز کنم میبینى که همان شخص راحت تر رهایت میکند. رهایت میکند و میگذارد که بمیرى. بدون هیچ رحمى. حالا این شخص میتواند دوست ترین باشد میتواند معشوق باشد میتواند خانواده باشد ... میتواند مادر باشد ...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۲
رضوان ــ

عصبانی نیستم، شاکی هم نیستم فقط به یک چیزی پی بردم. بعضی آدم ها مثل رئیس من که از همان اول پولدار بوده و بجای این که مثل ما از صفر یا حتی زیر صفر شروع کند به پشتوانه خانواده پولدارش توانسته یک کارخانه بزرگ احداث کند و در جوانی کارآفرینی کند و به قول خودش دست چند جوان را هم بگیرد، اکثرا برای انتخاب کارمندهایش دنبال قشر خاصی از آدم ها می گردد. اشخاصی با ضریب هوشی و توان مالی پایین که متوجه نشوند چه ظلمی بهشان می شود و حقوقی که دریافت می کنند حتی یک سوم زحماتشان هم نیست. من کارمند های دیگر شرکت را می بینم که راضی و خوشحال اند و در تلاشند که برای شرکت سود بیشتری داشته باشند بی آن که چیزی از آن به خودشان برسد. و رئیسی را می بینم که خشنود است و احساس خدایی دارد و فکر می کند برای پیش بردن اهدافش باید ماهی یکی دو بار سر کارمندانش داد بزند. رئیس روزهایی که میخواهد کارمندی را به مجموعه اضافه کند با اینکه خودش آدم دین داری نیست به دنبال جذب آدم های مذهبی است. استدلالش هم این است که این آدم ها خدا سرشان می شود و وجدان دارند و از زیر کار شانه خالی نمی کنند. رثیس دنبال آدم هایی است که نتوانند از حق خود دفاع کنند و جز شرکت لعنتی اش پشتوانه دیگری را در آینده خود نبینند و وقتی که کسی احساس نارضایتی کرد با وعده هایی که هیچ وقت عملی نمی شوند آن ها را نگه دارد. این جور رئیس ها همیشه یکی دو نفر شبیه خودشان را توی سیستمشان دارند تا وقت هایی که نیستند کنترل اوضاع از دستشان در نرود. کسی که هر چند روز یک بار به دروغ بگوید "بچه ها امروز آقای رئیس می آید دفتر." که کارمند ها خودشان را جمع و جور کنند، روی میزشان را دستمال بکشند و فایل های عقب مانده را زود تر رسیدگی کنند.

فقط هشت روز دیگر مانده تا آن لعنتی را برای همیشه ترک کنم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۰
رضوان ــ

.

لعنتى

من میخوام از اول زندگى کنم :(

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۶
رضوان ــ

آن موقع ها که توی خانه حیاط دارمان بودیم یک باغچه بزرگ داشتیم. توی باغچه یک درخت انگور بود که از داربست بالا رفته بود و قرار بود همین سال ها سایه خوبی گوشه حیاط درست کند تا بعضی بعد از ظهر های تابستان بتوانیم آنجا هندوانه قاچ کنیم و روزهای طولانی را کوتاه کنیم. چند تا بوته رز و گل محمدی هم داشتیم که توی بهار حیاطمان را رنگارنگ می کردند. من سال ها به این قکر می کردم همین حوالی اواخر بهمن و اوایل اسفند که موعد هرس کردن درخت ها و گل ها بود از شاخه های اضافه به عنوان قلمه استفاده کنم و باغچه را پر کنم از گل. سال ها گذشت و من یکبار یادم می رفت شاخه ها را بردارم، یکبار هرس نمیشدند درخت ها، یک بار هم حوصله اش را نداشتم. حالا امسال که باز حرف درخت و بهار پیش آمده ما حیاط نداریم، باغچه نداریم و گل رز و محمدی نداریم.

همین تجربه باید برای من بس باشد که حواسم باشد عقب نیفتد آرزوهایم. همیشه زمان نیست. همیشه توی همان خانه نمی مانم. گاهی باید باغچه ام را ترک کنم و دیگر نمیتوانم انجام آرزوهایم را پشت گوش بیندازم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۳
رضوان ــ

دفترچه ای پیدا کردم از روزهای 18-19 سالگی. هر چه بیشتر می خواندمش صورتم مچاله تر می شد. وقتی تمام صفحاتش را پاره می کردم به این فکر می کردم انزجارم از خودِ 18 ساله ام است یا خودِ الانم. و جوابی برایش نداشتم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵
رضوان ــ

بیایید قبول کنیم بعضی چیزها اگر خراب شوند درست شدنی نیستند. چیزهایی مثل حرمت بین آدم ها و احساس امنیتی که به هم می دهند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۱
رضوان ــ

اطراف من پر شده از آدم هایی که حق ندارم از خودخواهی هایشان ناراحت شوم. کسانی که بعد از هر ماجرایی قسمت آدم بده بودنِ داستان را به سمت من هول می دهند و تا زمانی که تمام و کمال از واکنش هایم بعد از خودخواهی هاشان عذر خواهی نکنم با من سرد می مانند.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۲
رضوان ــ

بعضی وقتا از خودم بدم میاد. وقتایی که باعث میشم بقیه اذیت شن. وقتایی که باعث آزارشون میشم. من دلم نمیخواد بقیه رو اذیت کنم اما خیلیا هستن که بخاطر اخلاقای من اذیت میشن. کسانی که دوستم دارن رو بیشتر از همه اذیت میکنم. میخوام اونا خوشحال باشن و از خودم مایه میذارم اما باعث آزار خودم میشه و اونا میفهمن. قرار نیست کسی به خاطر از خود گذشتگی من ازم تشکر کنه ولی یه وقتایی مشخص میشه دارم نقش بازی میکنم و این وقتاس که آزاردهنده میشه برای افراد. وقتایی که عزت نفسمو زیرپا میذارم هم از همین وقتاس. بعد واقعا نمیدونم چی باید بگم. معذرت خواهی کنم؟ بخاطر چی؟ بخاطر خودم نبودن ها؟ باعث میشم آدم ها معذب شن از ارتباط با من. باعث میشم فکر کنن دارن من رو اذیت می کنن.

فقط دوست دارم یه جزیره داشته باشم. خودم باشم و خودم. اونجا شاید از کمبود انسان و همصحبت و عشق رنج ببرم اما حداقل بقیه از من در امانند.


+ گاهی هم خودم رو سرزنش میکنم که اگر میتونستم بهتر خودم نباشم کسی ناراحت نمیشد.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۱۷
رضوان ــ
.