رئیس بزرگ
عصبانی نیستم، شاکی هم نیستم فقط به یک چیزی پی بردم. بعضی آدم ها مثل رئیس من که از همان اول پولدار بوده و بجای این که مثل ما از صفر یا حتی زیر صفر شروع کند به پشتوانه خانواده پولدارش توانسته یک کارخانه بزرگ احداث کند و در جوانی کارآفرینی کند و به قول خودش دست چند جوان را هم بگیرد، اکثرا برای انتخاب کارمندهایش دنبال قشر خاصی از آدم ها می گردد. اشخاصی با ضریب هوشی و توان مالی پایین که متوجه نشوند چه ظلمی بهشان می شود و حقوقی که دریافت می کنند حتی یک سوم زحماتشان هم نیست. من کارمند های دیگر شرکت را می بینم که راضی و خوشحال اند و در تلاشند که برای شرکت سود بیشتری داشته باشند بی آن که چیزی از آن به خودشان برسد. و رئیسی را می بینم که خشنود است و احساس خدایی دارد و فکر می کند برای پیش بردن اهدافش باید ماهی یکی دو بار سر کارمندانش داد بزند. رئیس روزهایی که میخواهد کارمندی را به مجموعه اضافه کند با اینکه خودش آدم دین داری نیست به دنبال جذب آدم های مذهبی است. استدلالش هم این است که این آدم ها خدا سرشان می شود و وجدان دارند و از زیر کار شانه خالی نمی کنند. رثیس دنبال آدم هایی است که نتوانند از حق خود دفاع کنند و جز شرکت لعنتی اش پشتوانه دیگری را در آینده خود نبینند و وقتی که کسی احساس نارضایتی کرد با وعده هایی که هیچ وقت عملی نمی شوند آن ها را نگه دارد. این جور رئیس ها همیشه یکی دو نفر شبیه خودشان را توی سیستمشان دارند تا وقت هایی که نیستند کنترل اوضاع از دستشان در نرود. کسی که هر چند روز یک بار به دروغ بگوید "بچه ها امروز آقای رئیس می آید دفتر." که کارمند ها خودشان را جمع و جور کنند، روی میزشان را دستمال بکشند و فایل های عقب مانده را زود تر رسیدگی کنند.
فقط هشت روز دیگر مانده تا آن لعنتی را برای همیشه ترک کنم.