عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیایید قبول کنیم بعضی چیزها اگر خراب شوند درست شدنی نیستند. چیزهایی مثل حرمت بین آدم ها و احساس امنیتی که به هم می دهند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۱
رضوان ــ

اطراف من پر شده از آدم هایی که حق ندارم از خودخواهی هایشان ناراحت شوم. کسانی که بعد از هر ماجرایی قسمت آدم بده بودنِ داستان را به سمت من هول می دهند و تا زمانی که تمام و کمال از واکنش هایم بعد از خودخواهی هاشان عذر خواهی نکنم با من سرد می مانند.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۲
رضوان ــ

بعضی وقتا از خودم بدم میاد. وقتایی که باعث میشم بقیه اذیت شن. وقتایی که باعث آزارشون میشم. من دلم نمیخواد بقیه رو اذیت کنم اما خیلیا هستن که بخاطر اخلاقای من اذیت میشن. کسانی که دوستم دارن رو بیشتر از همه اذیت میکنم. میخوام اونا خوشحال باشن و از خودم مایه میذارم اما باعث آزار خودم میشه و اونا میفهمن. قرار نیست کسی به خاطر از خود گذشتگی من ازم تشکر کنه ولی یه وقتایی مشخص میشه دارم نقش بازی میکنم و این وقتاس که آزاردهنده میشه برای افراد. وقتایی که عزت نفسمو زیرپا میذارم هم از همین وقتاس. بعد واقعا نمیدونم چی باید بگم. معذرت خواهی کنم؟ بخاطر چی؟ بخاطر خودم نبودن ها؟ باعث میشم آدم ها معذب شن از ارتباط با من. باعث میشم فکر کنن دارن من رو اذیت می کنن.

فقط دوست دارم یه جزیره داشته باشم. خودم باشم و خودم. اونجا شاید از کمبود انسان و همصحبت و عشق رنج ببرم اما حداقل بقیه از من در امانند.


+ گاهی هم خودم رو سرزنش میکنم که اگر میتونستم بهتر خودم نباشم کسی ناراحت نمیشد.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۱۷
رضوان ــ

قضیه از این قرار است که دارم تمرکزم را از دست می دهم ( از نوشتن این که دارم حافظه ام را از دست می دهم می ترسم ولی حقیقت همین جمله بین دو پرانتز است ). چند روز پیش وقتی کارتم را به ماهی دادم تا همراهش باشد رمزش را به او گفتم و شب بعدش وقتی توی مغازه ای کارت کشیدم و رمزی که به ماهی گفته بودم را وارد کردم برایم نوشت رمز اشتباه است. دقعه دوم هم امتحان کردم و باز هم همین را گفت. با خودم فکر کردم شاید دستگاهشان مشکلی دارد یا کارتم خراب شده. اما روز بعد هم توی عابر بانک بعد از اینکه برای بار سوم رمزم را وارد کردم غیر فعال شد. تا اینجای داستان هیچ حسی نداشتم. اما از وقتی امروز صبح توی آسانسور مثل آدم شوک زده رمز صحیح کارتم را یادم افتاد تا همین الان حس وحشت دارم. عددی که این چند روز وارد می کردم رمزی بود که موقع افتتاح حسابم در 18 سالگی انتخاب کرده بودم که یکی دو سال بعد تغییرش داده بودم به رمز کنونی. حالا چند سال است که رمزم همان است و فقط همین یک حساب را هم دارم. اینکه چطور خاطره این چهار - پنج سالی که با این عدد خرید می کردم اینقدر شدید از خاطرم رفته باشد مرا حسابی می ترساند. از گفتنش به بقیه هم ترسیدم. از تاسف خوردن دیگران یا نگاه های متعجب. فراموشی های غیر از آن هم بوده؟ معلوم است! اما به این ترسناکی ... نه ...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۵
رضوان ــ

دارم رکورد جدیدی می زنم. رکورد نرفتن. رکورد سکون و ثبات و مرداب زدگی. دارم رکورد کنسل کردن سفرها را می شکنم. دارم رکورد منتظر ماندن را به تنهایی جابه جا میکنم و اصلا کار سختی نیست. فقط کافی ست به اندازه ی کافی خسته باشی...


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۷
رضوان ــ

پناه میبرم از آدم هایى که شادى شان با دیگران و غم ها شان با من است ، به تنهایى.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۵۲
رضوان ــ
.