عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

.

به هواى نوشتن حال و روزم دفترم را باز میکنم تا چند صفحه اى خودم را تویش خالى کنم اما بیشتر از یک کلمه یا یک خط نمیتوانم بنویسم. خالى نمیشوم. سرریز میکنم.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۴
رضوان ــ
کتاب خواندن من مثل کسى ست که روزها غذایى نخورده و فقط از پشت ویترین به غذاهاى رنگارنگ نگاه کرده و حسرت کشیده. بعد یک بشقاب رنگارنگ میگذارند روبرویش. آن آدم گرسنه با سرعت هرچه تمام تر بشقابش را خالى میکند تا عطش بى پایانش را برطرف کند. یک دقیقه بعد با یک بشقاب خالى روبرو میشود و یک حسرت جدید که کاش بیشتر لذت برده بودم. امروز بعد از مدتها یک کتاب به دستم رسید. میدانم که نمیتوانم طاقت بیاورم و هر روز ده صفحه از آن بخوانم تا دیرتر تمام شود. از عصر هى می آیم و مینشینم و تند و تند میخوانم و الان از اینکه فقط یک سوم آن باقى مانده غصه میخورم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۶
رضوان ــ


هر چه یه مسافرت دو روزه مان فکر می کنم بیشتر تعجب میکنم که چطور آن کار را کردیم. دو نفری و یواشکی بی آنکه کسی به جز مادرانمان خبر داشته باشد سوار اتوبوس شدیم و تمام آن دو روز را راه رفتیم و در آخر نزدیک بود از اتوبوس برگشتمان جا بمانیم. یادم می افتد که به چند نفر از بچه ها گفتیم همراهمان بیایند که بیشتر خوش بگذرد. همه شان بهانه های بیخود آوردند. میفهمم که فقط من و مه ناز که مشکلاتمان از همه بیشتر بود نیاز بیشتری به این سفر داشتیم  هر طور شده خودمان را به آن رساندیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۲
رضوان ــ

.

دارم هر روز تجربه اش میکنم. خواستن در عین نخواستن. روبروى چیزى مى ایستم که با تمام وجود میخواهمش. مانعى ندارد داشتنش. رویم را برمیگردانم و دور میشوم.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۸
رضوان ــ

 

خدای من وقتی به تو میگویم کمکم کن منظورم این است که بیا و آدمهای ظالم را دانه دانه از سر راهم بردار و بنشین برا آدمها حقیقت را روشن کن و بعد بیا به من امیدواری بده.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۳
رضوان ــ

.


چرا میگن هرکس سرنوشتشو خودش میسازه وقتی هی تلاش میکنی زندگیت و حالت بهتر شه و نمیشه؟ چرا هی نمیشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۹
رضوان ــ

.

من آدم دلدارى دادن آدمهام وقتى خودم داغونم.
پ پ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۲
رضوان ــ
اگر دست من بود بعد از اینکه آدمها اذیتم کردند و پشت سرم حرفها زدند و تنهایم گذاشتند و حاضر نشدند با من حرف بزنند از پیششان براى همیشه میرفتم. میرفتم یک شهر جدید و آدمهاى جدید میدیدم و بى آنکه به آدمهاى قبلى و خاطراتشان فکر کنم زندگیم را میساختم. اما دست من نیست و باید همچنان با این آدمها زندگى کنم و برایشان لبخند بزنم و تظاهر کنم هرچه کردند نتیجه ى اشتباهات من بوده و اصلن اتفاقى نیفتاده...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱
رضوان ــ
دارم میروم سفر. عجیبترین سفر عمرم و احتمالن بهترینشان. با رفیقِ جانى ام سوار اتوبوس نیمه خالى اى شده ایم و میرویم تا اصفهان. قرار است تا میتوانیم هواى آزادى را نفس بکشیم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۶
رضوان ــ
از من به هرکه این خطوط را میخواند نصیحت. خیالبافى نکنید. ننشینید برا رفتن به فلان مسافرت یا فلان دانشگاه نقشه بکشید. ننشینید به تک تک روزهاى آماده سازى وسایل فکر کنید. مبادا به رنگ کفشها فکر کنید به کوله پشتیتان فکر کنید به دوستان جدید فکر کنید به آدمهاى خوب فکر کنید به جاده ها فکر کنید به روزهاى رنگى فکر کنید به دنیاى جدید فکر کنید. مبادا فکر کنید روزهاى آینده صد در صد روشنند. مبادا به ضرب المثل هاى پایان شب سیه سپید است و یه روز خوب میاد و تاریکترین ساعت شبانه روز قبل از یحر است توجه کنید. اتفاق است. میفتد و شما از آسمان رویاها با سر کوبیده میشوید در زمینى که پر از صخره هاى تیز است. کوبیده میشوید و دیگر نمیتوانید بلند شوید. مبادا خیال پردازى کنید. از من زخم خورده به شما نصیحت.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲
رضوان ــ
.