رضوان هستم. یک معتاد
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ب.ظ
کتاب خواندن من مثل کسى ست که روزها غذایى نخورده و فقط از پشت ویترین به غذاهاى رنگارنگ نگاه کرده و حسرت کشیده. بعد یک بشقاب رنگارنگ میگذارند روبرویش. آن آدم گرسنه با سرعت هرچه تمام تر بشقابش را خالى میکند تا عطش بى پایانش را برطرف کند. یک دقیقه بعد با یک بشقاب خالى روبرو میشود و یک حسرت جدید که کاش بیشتر لذت برده بودم. امروز بعد از مدتها یک کتاب به دستم رسید. میدانم که نمیتوانم طاقت بیاورم و هر روز ده صفحه از آن بخوانم تا دیرتر تمام شود. از عصر هى می آیم و مینشینم و تند و تند میخوانم و الان از اینکه فقط یک سوم آن باقى مانده غصه میخورم.
۹۴/۰۴/۱۴