عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


ای پست های ثبت موقت. با من دوست باشید و جرات داشته باشید و خود را نشان دهید. نگران نباشید. کسی اینحا را نمی خواند...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۸
رضوان ــ


می ترسم از تغییر و مقاومت می کنم در برابر آن. همیشه اینطور بوده. اما حالا کسی مرا هول داده وسط یک ماجرا. که ریتم روزهایم به هم ریخته. هیچ چیز بدی در آن وجود ندارد و تماما پیشرفت است. اما می ترسم و دارم چنگ می اندازم به روزهای آرام گذشته ام. شاید وقت آن رسیده که خودم را از چیزی که هستم جدا کنم و پرتاب شوم بین آدمهایی که همیشه از آن ها دوری می کردم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴
رضوان ــ


آدم های اطرافم را دارم هی کم و کم تر می کنم. اینکه می دانم تنها حرفی که با عده ای دارم تبریک روز تولدشان است و آن روز را عمدا به آن ها تبریک نمی گویم نشانه ی این است که از بودن آدم های بی فایده در اطرافم خسته شده ام. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۳
رضوان ــ


اینکه سعی می کنم در خاطره ساختن با هر چیز و هر کس احتیاط کنم و بترسم و ریسک نکنم علتش این نیست که آدم مغروری هستم. من فقط قدرت نابود کننده اشیا و عکس ها و آهنگ های خاطره انگیز را در تنهایی های طولانی ام چشیده ام.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۰۸
رضوان ــ


گاهی چیزایی اتفاق میفتن که حالتو برای چند دقیقه هم که شده عوض میکنن. کنار هم قرار گرفتن چیزایی که به هم ربط ندارن. تو جاهای غیر منتظره. مثل دیدن یه خرمالوی کال که روی یه میز توی کلانتریه و افسر نگهبان با خط خوبش روش نوشته "پسر خوبی باش وگرنه میخورمت".


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۱
رضوان ــ


گفت میخوام یه چیزی بهت بگم. ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بگو. حرفش رو که زد سرم داغ کرده بود و قلبم محکم میزد. گفتم اشکال نداره ناراحت نشدم. راستش به خاطر کوچیکی خودم حق رو به اون میدادم. با خودم گفتم چرا که نه. اون کاملن این حق رو داره که این نظر رو داشته باشه. حتی بعد از اینکه فهمیدم شوخی کرده- شایدم یه واقعیت آمیخته با شوخی بود- ناراحت نشدم-شایدم شدم اما مثل همیشه خفه کردمش- خندیدم-مثل تمام وقتایی که تحقیر میشم و میخندم- بعد اتفاقی افتاد که همیشه می افتد. آدم ها همیشه از دست من ناراحت می شوند -اینبار هم به خاطر اینکه ناراحت نشدم از من ناراحت شد- راستش من فرد مناسبی هستم تا هر کس بخواهد دلخوری هایش را سر من دربیاورد چون من استاد توجیه کردن ناراحتی های دیگرانم برای خودم -و حق دادن به آنها- بعد من چکار کردم. کتابی برداشتم و کنار بخاری خاموش مچاله شدم و کمی هق هق کردم. و سعی کردم باز همه چیز را فراموش کنم. و باز به آدمها حق بدهم که مرا دوست نداشته باشند.


+ بعد گفت که حرف خوبی نزده. من اما زودتر از اینها فراموش کرده بودم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۰
رضوان ــ


آدم کوچکی بود که برای خوشحال کردن کسانی که دوستشان دارد هر کاری می کرد. اما حیف که آنقدر کوچک بود که هیچ کدام از اطرافیانش متوجه کارهایش نمی شدند. و او عمیق تر و عمیق تر به کوچک بودنش فرو می رفت...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۸
رضوان ــ

2


اولین بار که اسمت را بلند گفتم قلبم تند تر از همیشه زد و نفسم بند آمد. انگار که تو را روبرویم می دیدم. انگار که تو از نقطه مقابل من در دنیا پرواز کرده باشی و روبروی من فرود آمده باشی. حس می کردم راز بزرگی را فاش کرده ام و حالا دیگر نمی توانم مخفیانه به تو فکر کنم و شب تا صبح خواب صدایت را ببینم. بعدتر که از شوکِ نامِ تو بیرون آمدم تا به الان، دلم می خواهد تمام روز را با اسمت آواز بخوانم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۱:۴۳
رضوان ــ
.