امروز تفاوت تیپ و شخصیت رو یاد گرفتم. تیپ به آدمایی توی فیلم میگن که همه مثل همن. یعنی اگه معتادن مثه بقیه معتادا اگه پلیسن مثه همه پلیسا و اگه مادرن مثه همه مادرا. اما شخصیت به کسی میگن که متفاوت باشه. یه چیزی توی وجودش اونو از بقیه جدا کنه. بشه یه جور دیگه نگاش کرد. با دست نشونش داد. جذبش شد. بشه باهاش همراه شد.
همیشه توی زندگیم فکر میکردم شخصیت هستم. فکرای بزرگ داشتم. حس میکردم منحصر به فردم. و در نهایت آدم بزرگ و مشهوری میشم و همه ی آرزوهامو یکی یکی به دست میارم. فکر میکردم صرف همین که توی مدرسه بچه مودب و درسخونی بودم و توی خونه تمام و کمال به حرف بزرگترام گوش میدادم یا اینکه تفکرات خاصی داشتم یه شخصیت فوق العاده از من میسازه. در حالی که حقیقتا اینجوری نیست و نبوده. من توی یه تیپ خیلی کلیشه ای افتاده بودم که میلیون ها نفر مثل من دچارش بودن. آدمایی که فکر میکردن خاص ان و نیستن. چون چیزی برای ابراز ندارن. در واقع هر آدمی توی دنیای خودش مخصوصه اما وقتی در کنار بقیه آدما قرار میگیره اگر نتونه حتی ذره ای از افکار و آرزوهاشو بیان کنه، اگه بشینه و منتظر بمونه تا یکی ذهنشو بشکافه و کشفش کنه و اونو تبدیل به همون آدمی کنه که توی آرزوههای میدید هیچ وقت همچین اتفاقی نمیفته چون آدما نمیتونن ذهن بقیه رو بخونن و با یه نگاه هم نمیشه پی به شخصیت منحصر به فرد آدم برد.
حالا چکار میشه انجام داد؟ روحیات و امکانات و شرایط هیچ کس شبیه دیگری نیست. کسایی که از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارن یا کسانی رو دارن که حمایتشون کنن کارشون صد برابر از من و امثال من راحتتره که هیچ کدومشونو نداریم. هنوز ایده ای برای راه حلش ندارم. اما پیداش میکنم. چون دیگه قرار نیست یه تیپ باشم. چون دنیای درونی من داره منفجر میشه و میخواد خودشو ابراز کنه. چون آرزو هام دارن بهم التماس میکنن که بهشون اجازه ورود به دنیای واقعی رو بدم. من راهشو پیدا میکنم.
میدونم.