.
سالها باید بگذره تا یه روز برسه که از ته دل خوشحال باشی. که خنده ات واقعی باشه. دیروز برای من همون روز بود. شادی خبر قبولیم کش اومد تا رسید به کلاس مستند سازیم. اولین مستند عمرم رو، اولین فیلمم رو ساخته بودم و وقتی میخواست روی پرده پخش شه قلبم تلاش میکرد یه جوری خودش از راه دهنم بندازه بیرون. صدای خودم رو برای توضیحاتش ضبط کرده بودم. نظر بچه های کلاس در مورد اینکه "کاش یه صدای دیگه رو گذاشته بودی روی فیلمت، مثلن یه صدای حماسی تر" برام بی اهمیت شد وقتی استاد در جوابشون گفت سادگی و صداقت صداش باعث شده بود روی فیلم خوب بشینه. نظر استاد برام فوق العاده مهم بود چون خیلی خیلی قبولش دارم. حس میکنم برای اولین باره که تواناییام داره دیده میشه. استادم از قلمم هم تعریف کرد. قلمم چیزی بود که از همه مخفیش میکردم و توی اولین رونمایی ازش، با یه استقبال خیلی خوب مواجه شدم. اونم در مقابل یه هنرمند با سابقه. حتی وقتی دیشب مامان فیلمم رو دید کلی تعجب کرده بود که اینو من ساختم. احساس میکنم دارم جوونه میزنم. مثل شمعدونی صورتی و قرمزم که بعد مدتها جوونه زدن...