اعلام بیزاری از عبارتِ "منم همینطور"
قبلن هم نوشته بودم، از آدم های حقیر بیشتر از آدم های مغرور بدم می آید. مغرور ها به چیزهایی که دارند یا ندارند می نازند. آدم می فهمد با چه موجودی رو به روست. نهایتش توی دلش پوزخند می زند که هه من که میشناسمت برا من یکی بازی درنیار. مغرور کارش را انجام می دهد، سعی می کند خودش باشد و دلش می خواهد همه به او حسادت کنند. حقیر ها بر عکس اند. یک دسته از حقیرها هستند که مدام سر زبانشان است که من بدبختم و نمی توانم و هیچی ندارم و اینها. این آدمها را می توان تا حدی تحمل کرد چون هر چه باشند خودشان اند و شخصیتشان میطلبد که احساس عجز کنند. اما یک گروه دیگر هم هستند که شاید اعتماد به نفس بالایی هم داشته باشند اما مدام نگاهشان به دیگر آدم هاست. سعی می کنند بچسبند به کسانی که فکر می کنند از آنها بهترند و خودشان را شبیه به او کنند. تقلید کارند. آدم نمی فهمد با چه موجودی رو به روست چون هر چه هست نتیجه ی کلاژ ده ها شخصیتِ مورد علاقه اش هست. هیچ وقت نمی گوید نمی دانم میگوید یادم رفته. ضعفش را می خواهد در هزار سوراخ پنهان کند و همین ضعیفترش می کند.
چند روز که با یکی از همین آدم ها هم اتاق بودم فهمیدم با تمام وجود از این شخصیتِ خود حقیر کن متنفرم. طرف که فکر می کرد من آدم خفنی هستم بیست و چهار ساعته مرا زیر نظر داشت. سعی می کرد هرچه من دوست دارم دوست داشته باشد و از هر چه بدم می آید بدش بیاید. غذایی که با اشتها می خورد به دلیل اینکه من دوست نداشتم کنار می گذاشت. برای هر چیزی که من تعریف می کردم یک خاطره ی مشابه داشت و ورد زبانش: من هم همینطور بود. راستش دلم برایش سوخت که هیچ چیزی برای خودش ندارد...