عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

4


خیال می کردم وقتی نباشی روزهایم مثل آن وقت ها که نیامده بودی میگذرد. آرام. بدون خاطره. چون حتی وقتی که بودی، نبودی. اما اشتباه فکر می کردم. حالا  هر جایی که وقتی بودم و به تو فکر کرده بودم هم به یاد تو می افتم. نشانه هایت را جاهایی می بینم که قبلا ندیده بودم. انگار بیشتر از گذشته هستی. انگار تمام من را احاطه کردی. حالا نشانه ها را هم قبول. با خوابهایم چه کردی؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۹
رضوان ــ

.


مکالمه هایی که با خودم دارم خیلی بیشتر به نتیجه میرسه تا با افراد دیگه. چون هیچکس جز خودم منو نمیشناسه.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۱۲
رضوان ــ


ببین بچه دنیا ناعادلانه است. بذار از همین اول بهت بگم. نمیخوام مثل من گول بخوری. نمیخوام از همین الان بهت دروغ بگم که دنیا روی عدل آفریده شده و بعد وقتی که خودت ناعدلتی های جهان رو کشف کردی به من بگی دروغگو. دنیا عادل نیست چون تو نمیتونی انتخاب کنی چه کسی به دنیا میای. تو اگر زشت باشی تنها میمونی. تو اگر توی خونه ای که به دنیا میای آرامش رو پیدا نکنی هیچ جای دیگه هم نمیتونی. تو اگه توی یه شهر کوچیک و عقب افتاده بزرگ بشی تا آخر عمر بهت میگن دهاتی. کی میگه آدم دست خودشه که هرکار بخواد رو انجام بده؟ تو که انتخاب نمیکنی اندازه کاسه صبرت چقدر باشه وقتی اطرافیانت هر روز تحقیرت میکنن. تو حتی نمیتونی انتخاب کنی دختر باشی یا پسر. که اگه دختر باشی بی عدالتی های خیلی بیشتری میبینی. که مجبوری همیشه مطیع یک نفر باشی. که برای کمترین خواسته هات اختیار نداشته باشی. میدونی؟ دختر که باشی حتی اختیار تنهایی هات رو هم نداری. دنیا همینه بچه. درد داره.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۲۴
رضوان ــ


من واقعا شگفت زده میشم وقتی میبینم اطرافیانم چقــــــــــــــدر راحت خواسته هایشان را هرچند غیر منطقی بیان میکنند و به راحتی هم به آن میرسند. آن وقت من برای ساده ترین نیازهایم باید بعد از گذشتن از چالشهای درونیِ "آیا واقعا نیازه؟ چقدر دیگه میتونم بدون اون سر کنم؟" با مخالفت های بقیه روبرو بشم و تازه اگــر بتوانم آن ها را راضی کنم انقدر خسته هستم که یا بیخیال آن چیز میشوم یا از آن دیگر لذتی نمیبرم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۵۸
رضوان ــ


برای توصیف بعضی آدم ها نیاز نیست انشا نوشت. نیاز نیست جمله نوشت حتی. بعضی ها هستند که تماما با یک کلمه توصیف میشوند. یک کلمه! آدم هایی اطراف من هستند که میتوانم آن ها را احمقِ خالی توصیف کنم. بعضی ها هم هستند که غمگین اند همیشه. باید صدایشان کرد مغموم. به فلانی توی ذهنم میگویم نشناختنی و به دیگری میگویم صاف. اما تو فقط به واژه ی بیرحم می آیی. تمام و کمال.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۶
رضوان ــ


زیر لحاف پنبه اى گرمم خود را مچاله کرده بودم و سردم بود. درونم یخ کرده بود. خالى شده بودم. مثل زن باردارى که بچه اش توى شکم مرده باشد. من تمام خیالاتم را سقط کردم. تمام رویاهاى شیرین و سبزى که لبخند به لبهایم مى اورد و ساعت هاى طولانى انتظار را برایم آسان مى کرد توى خاک چال کردم. من هم یکى مثل میلیون ها و میلیاردها آدم که از ابتداى هستى به واقعیت تلخ اطراف خود رسیده باشند بودم که حقیقت مثل یک تگرگ ناگهانى وسط تابستان روى سرم فرود آمده بود. من حتى خوابش را دیده بودم. بارها و بارها و هر صبح با فکر کردن به آن بیدار میشدم و هر شب با پیچیدن رویاى گرمش دور بدنم به خواب رفته بودم. اما یک شب ناگهانى دیگر به آن فکر نکردم. تمامش را با اشک ها از سرم بیرون ریختم و حالا چیزى جز یک لکه ى شور روى بالشم از آن خاطره اى نمانده. من خیال مى کردم میتوانم هر کارى را انجام بدهم. هر کارى را! من قدرت دوست داشتن را بیش از اندازه بالا بردم و از همان ارتفاع زمین خوردم. من فراموش کرده بودم که انسان ریشه هایى دارد و در نهایت باید از همان ریشه ها پیروى کند. گریزى نیست از اصل خود...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۸
رضوان ــ
.