عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

از آرشیو بلاگفا

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ

چگونه در بدترین شرایط خوشحال باشید

دیشب توی اتوبوس همیشگی دچار یک حس فوق العاده شده بودم. از صبح پنج ساعت توی اتوبوس بودم و پنج ساعت هم سر کلاس، در نتیجه خسته بودم. سرم هم درد می کرد. ردیف جلو نشسته بودم. از عقب بوی پا می آمد که باعث می شد راننده از توی کیف کوچک مشکی اش ادکلنش را بردارد و به گردنش بزند و با صدای بلند داد بزند: کفشتو پات کن آقا. راننده پنجره را که باز می کرد برای سیگار کشیدن، بوی ادکلنش به دماغم می خورد. صدای موزیک بلند بود. همه جور آهنگی هم پخش می شد. از آهنگ های ِ قدیمی ِ شیش و هشتی ِ اتوبوسی بگیر تا قمیشی و چاوشی و چارتار! این حس از همان نیم ساعت اول شروع شد و به اوج خودش رسید. خوشحال بودم. یک خوشحالی عجیب. انگار پیش از از دست دادن چیزی فهمیده باشم و آن را دو دستی چسبیده باشم. از نشستن توی اتوبوس ِ بین شهری ِ عادی احساس ِ شعف داشتم. من داشتم لذت می بردم از آن فضای خفه ی ِ پر از سرباز که با نور آبی ضعیفی روشن شده بود، از وجود راننده ی ِ قد کوتاه که پنج ساعت تمام با کنار دستی اش بلند بلند حرف می زدند و سیگار می کشیدند و سرفه های خشک می زدند، از جاده ی تاریک و خلوت ِ بیابانی، از مهتابی که روی جاده می تابید و روشنش می کرد، از گردن درد، ازخواب رفتن پاهایم، از بوی سیگار و جوراب و ادکلن و از تکان های اتوبوس. پلک هایم باز نمی شد و از سر و صدای زیاد نمی توانستم بخوابم. اما خوشحال بودم. احمقانه است؟ باشد. من دیشب یک احمق خوشحال بودم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۱۵
رضوان ــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.