انقراض
چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ق.ظ
دلم می خواست ابرقهرمانی بودم با قدرت جادویی "غم شویی". با شنلی بلند برای پنهان کردن تمام آدم های تنها. با انگشتانی سحرآمیز برای نوازش همیشگی. دلم می خواست می توانستم حافظه ی آدم ها را پاک کنم، کینه های طولانی را از یاد ببرم، دعواها را به پایان برسانم، قبیله ها را آشتی دهم، به تمام بچه های دنیا، بازی کردن را هدیه بدهم، عاشق ها را به هم نزدیک کنم، تمام سطوح خاکستری را آبی کنم و بعد با نفس راحت لبخند بزنم. اما دوره ابرقهرمان ها تمام شده. انقراضشان تایید شده، فسیل هایشان را هم پیدا کرده اند. هیچ نجات دهنده ای در دنیا نیست. هیچ کس قرار نیست برای نابود شدن آرزوهای دیگری اشک بریزد. کسی از دل های غمگین، غصه های پنهان کردنی و شب های طولانی دیگری خبر ندارد. هیچ کس درد تسلیم شدن در برابر زندگی معمولی را نمی فهمد. و من، که ابر قهرمان نیستم و قهرمان نیستم و هیچ چیز نیستم، باید قلبم را از سینه ام بیرون بیاورم و آنقدر فشارش دهم که غم ها و آرزوها با هم از آن روی زمین خشک بچکد.
و چه درد عمیقی است...
و چه درد عمیقی است...
۹۶/۰۴/۰۷