عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

اصلا مگر می شود این همه زشتی؟

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ

من عمیقا منتظر روزی هستم که یک نفر من را محکم تکان دهد و از خواب بیدار کند تا کابوس ها تمام شود. بعد چشمانم را باز کنم و ببینم هنوز در تابستان هشت سالگی ام هستم و قرار است چای و نان و پنیر برداریم و از شهر خارج شویم و هندوانه مان را توی اولین رودخانه ی باریکی که دیدیم بیندازیم تا خنک شود. بعد با بقیه بچه ها دنبال قورباغه بگردیم و پونه ها را بچینیم و مسابقه ی پیدا کردن قشنگ ترین سنگ برگزار کنیم و وقت برگشتن، عصر روی صندلی عقب ماشین خوابم ببرد.

من می دانم یک روز یک نفر از پشت بوته های شمشاد بیرون می آید و می گوید: کات. این بازیگر زیادی زجر کشیده. بعد مرا می نشاند روی یک چهارپایه بین بقیه عوامل فیلم و یک لیوان چای به دستم می دهد و می گوید دیگر تمام شد. این ها همه فیلم بود. چطور به ذهنت نرسیده بود که این همه رنج نمی تواند واقعی باشد؟ بعد دنیا را می بینم که از پشت دکورِ زشتِ فیلمِ تلخِ زندگیِ من، خودش را نشان می دهد و می فهمم که می توانم خوشبخت باشم و فکر شکایت کردن از کارگردان فیلم را هم نمی کنم.

من می فهمم این دنیا چیزی را کم دارد. یک چیزی مثل زندگی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۵
رضوان ــ

نظرات  (۱)

موافقم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.