شب چهاردهم
جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخر شب که شد رفتم روی پشت بام. از پله های فلزی پر شیب بالا رفتم و روی لبه ی خر پشته زیر آسمانِ بی ستاره یِ تهران نشستم. خیره شدم به سرشاخه هایِ درختِ سروِ توی حیاط و تک پنجره یِ روشنِ ساختمانِ رویرویی که پرده رنگارنگ داشت و زن ساختمان پشت سری که داشت لباس های خیسش را روی بند رختی تراسش پهن می کرد. حس تازگی نداشتم. حس زندگی جدیدی که همیشه آرزویش را داشتم را نداشتم. انگار تمام غصه هایی را که فکر می کردم جایی بین شن های کویر جاگذاشتم را با خودم لا به لای روحم همراه کرده بودم. انگار خودِ خاکستری ام را داشتم ادامه می دادم. داشتم برمیگشتم توی اتاق که انعکاس ماه را روی شیشه شکسته هایی که گوشه ای افتاده بود دیدم. یادم افتاد که ماه بالای سر تنهایی ست.
۹۵/۰۲/۰۳