این حجم از سکوت مرا از پا دراورده است
خانه مان را عوض کردیم. اینجا فقط یک اتاق دارد. وقتى یک خانواده چهار نفره در خانه ى یک خوابه زندگى کنند معنى اش میشود: حریم شخصى مساوى با صفر. یعنى دفترچه ات را بیرون بیاورى تا حرفهاى تلنبار شده توى دلت را خالى کنى دیده میشوى، مسخره میشوى. یعنى باید دور وبلاگ نویسى را خط بکشى و به سختى با گوشى ات چند خطى را تایپ کنى. یعنى گریه کردنت را باید ببرى زیر دوش. یعنى تا دیروقت کتاب خواندن ممنوع. فیلم دیدن ممنوع. اصلا حالا که دارم درد و دل میکنم بگذار بگویم که این ننوشتن ها حرفهایم را توى مغزم به ریخته. انگار نوشتن برایم مُسکنى بوده که آرام شوم و بتوانم با دیگران حرف بزنم. حالا ساکت تر از همیشه ام. آدم ها، رفیق ها از من میخواهند حرف بزنم ولى نمیتوانم. سکوتم آنها را میرنجاند. آنها را دور تر میکند در روزهایى که بیشتر از همیشه به آنها نیاز دارم. دلم براى همه چیز تنگ شده. براى خودم، بیشتر.