خانه
پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ب.ظ
آن خانه داشت میپوسید و کم کم فرو میریخت. خانه قدیمی نبود. خاطره های بد او را کهنه کرده بودند. از آخرین روزی که کسی در آن پا گذاشته بود هفته ها میگذشت. آن روز ظهر عده ای با عجله آمده بودند و چمدان هایشان را پر کرده بودند از لباس و کتاب هاشان و بعد رفته بودند. حتی زباله ها را هم با خود نبرده بودند. خانه بوی گند گرفته بود. ظرف های کثیف پای ظرفشویی کپک زده بودند. بخاری خانه هفته ها بود که خاموش نشده بود و گلدان ها یکی یکی خشک می شدند. سوسک ها از چاه ها بیرون آمدند و همه جای خانه پخش شدند. اول ماه گذشت و شارژ اینترنتشان تمام شد ولی چراغ سبز مودم همچنان شب ها تنها نقطه ی نورانی کنار هال بود. خانه داشت میمرد و هیچ کس نفهمید که چرا آن روز عده ای خاطراتشان را توی خانه جا گذاشتند.
۹۴/۱۲/۰۶