عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

میز

يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ


دارم از زیر میزم مینویسم. خانه ساکت است و خواهر ها رفته اند خرید. مامان هم توی اتاقش است. نیم ساعت پیش از فرط کلافگی "دوستش داشتم" را از توی قفسه ام برداشتم و خزیدم زیر میزم تا دوباره بخوانمش. میزم خیلی بزرگ نیست. درواقع اصلا میز تحریر نیست. از آن میزهای چوبی کوتاهی است که چهار پایه دارند و جلوی مبل میگذارند. همان مبلی که از همه بزرگتر است. من پتوی مسافرتی چهارخانه ی قرمز نازکم را رویش انداختم و توی اتاقم گذاشتم و وقتهای کلافگی زیرش مچاله میشوم. حس آرامش دارد. انگار که برگشته باشم توی شکم مامانم. مثل جنین ها خودم را جمع می کنم و چشمانم را میبندم و کیفم را زیر سرم میگذارم و چند دقیقه ای آنجا میمانم تا کسی صدایم بزند و من دستپاچه از زیر آن بیرون بیایم. الان هم کمی کتاب خواندم. زیاد تاریک نیست. پتویی که روی میز انداخته ام تمام آن را نمی گیرد و از گوشه های آویزانش نور وارد می شود. بعد از همان زیر دستم را بالا آوردم و لپ تاپم را از روی میز کشیدم پایین و بازش کردم که بیایم و تایپ کنم: دارم از زیر میزم مینویسم. از اینجا خرت و پرت هایی را میبینم که کف اتاقم ریختم. چمدانم با دهان باز وسط اتاق خوابیده و جعبه های کوچک و بزرگی که کتابهایم را تویشان گذاشتم. دمپایی های سفید جدیدی هم خریده ام کنارم هستند. باید فکر کنم. تصمیم بگیرم. باید عوض شوم. باید بزرگ شوم. باید هی دلم کسی را نخواهد. باید دلم هیچکس را نخواهد. باید بالا و پایین کردن لیست مخاطبانم را برای حرف زدن تمام کنم. باید این بیهودگی را تمام کنم. باید مستقل شوم. باید تصمیمم را بگیرم. شاید باید به کودکی و دوران دوست های خیالی ام برگردم تا این خلا را پر کنم. شاید هم باید به کتابها پناه ببرم. هر چه هست دیگر از آدم ها امیدم را بریدم.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۱
رضوان ــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.