برای ساختن فردا
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ
دیشب یک شب بارانی لعنتی بود. یک شب بارانی که بعد از سه روز بارانی لعنتی دیگر رسیده بود. انگار سه روز مدام باریده بود تا من تصمیمم را بگیرم. دیشب شب تصمیم گیری بود. بدون هیچ تردیدی شروع کردم به نوشتن. نوشتن برای رفتن. برای جا گذاشتن نیمه ی ترسوی خودم که نمیتواند از خودش دفاع کند. برای بریدن هر چه ریشه ی پوسیده که مرا نگه داشته. ریشه هایی که حالا بوی تعفن میدهند و من به خاطره ی خوشبوی چوبی شان دلبسته بودم. خاطره ها تمام نمیشوند. بویشان عوض میشوند. میفهمی گول خورده بودی. انگار تمام روزهای خوب ساخته شده بودند تا من در یک شب بارانی تصمیم رفتن بگیرم.
۹۴/۱۰/۰۶