هر چی تو مغزمه
دلم میخواد یه بار کارایی رو که بقیه باهام کردن روشون امتحان کنم. با خودم لج کردم یا بقیه؟ اگه من نبودم همه تقصیرا رو گردن کی مینداختین؟ رفتارشون یهو عوض میشه بی هیچ دلیلی. چرا همیشه موافقی باهام؟ دیشب سه بار کابوس دیدم. یهو میفهمی همه چی دروغه کسی که دلداریت میده قصدش این نیست. با خودم میجنگم. ظاهرم مثل یخه ولی درونم داره همه چیو میشکنه و فریاد میزنه. هیچوقت حالم به این بدی نبوده. باهات دارم اشتباه پیش میرم ولی ادامه میدم. دلم میخواد روزه سکوت بگیرم یه چند سالی. لجظه آخر منصرف شدم. چند روز دوری از جهنم خوبه. دستم به هیچ کجا بند نیست. وقتی پیشرفتات رو برام تعریف میکنی احساس کوچیکی میکنم. جدیدن توی خیابون بغضم میگیره. باید کار رو یکسره کنم. نمیدونی یکی از اونایی که درموردشون جلسه میذاری کنار دستته. صداهای توی سرم خیلی بیشتر از قبل شده. انگار هندزفری تو گوشم گذاشته باشم گاهی حرفای بقیه رو نمیشنوم. همیشه یه بهونه داری مگه نه؟ از تو ماشین نشستن متنفر شدم. از اون خیابونه که اولش عینک فروشی داره هم. ده سالی پیر شدم این یکی دو ماه. افکارت برام مزخرف شده. همونایی که قبلنا برام مقدس بود. سه روزه نفس میکشم زیر دنده ام میسوزه. دلم میخواد برم باغبون شم توی یه شهر کوچیک کوهستانی.