حس میکنم زیاد دور نیست
يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ
یه روز صبح از خواب بیدار میشم و میبینم همه ی آدمهای اطرافم برام بی معنی شدن. کسانی که تا دیروز میگفتم دوستشون دارم و کسانی که مورد نفرتم بودند دیگه برام فرقی ندارند. یه روز بیدار میشم و میبینم از همه آدمها دل کندم و دلبسته به اشیا شدم. به صداها. بوها. اون موقع دیگه تنهایی برام بی معنی میشه. برام نیاز به انسان های دیگه بی معنی میشه. برام خشم بی معنی میشه. دیگه برام اهمیتی نداره کسی از من ناراحت باشه. نه این که بخوام کسی رو اذیت کنم. فقط دلم میخواد خودم باشم و حریم خودم رو داشته باشم. شاید کم حرف تر از اینی بشم که هستم اما کلمه ها رو بیخود برای نقش بازی کردن به کار نمیبرم.
یه روز صبح بیدار میشم و میبینم خودمم.
۹۴/۰۸/۱۷