عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عجیب اما واقعی

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ

او یک هیولای دوست داشتنی و خطرناک بود. چطور؟ الان میگویم. همه دوستش داشتند. همه در آرزوی این بودند که با او حرف بزنند. او اما، هم مهربان بود هم با سیاست. دوست داشت به دیگران کمک کند اما ترجیح میداد در دسترس همه نباشد. عده ی کمی واقعن او را میشناختند. همه نمیدانستند یک هیولای وحشی درون او زندگی می کند و از هر که خوشش نیاید به راحتی نابودش میکند. روشش بی محلی بود به کسانی که به او نیاز داشتند اما او از آن ها دل خوشی نداشت. نه اینکه کار بدی کرده باشند. نه. فقط آن طور که او میخواست نبودند. کم کم متحدانی را بر علیه آن آدم بیچاره جمع میکرد. با حرفهایش کاری میکرد همه از آن شخص متنفر شوند. همه از او دور میشدند و تنهایش میگذاشتند. با این روش خیلی ها را به کشتن داده بود. چون آدم را با عذاب وجدانی دروغین و ساختگی تنها میگذاشت و هیچ راهی برای برگشتش به او نشان نمیداد. هیولاها همین اند. مخصوصن هیولاهای دوست داشتنی و خطرناک. بهتر بود یک رهبر جنگی میشد یا یک ژنرال که از توانایی اش برای نابود کردن دشمان واقعی استتفاده میکرد. اما او در ظاهر یک آدم بسیار دوست داشتنی بود که همه در آرزوی این بودند که با او حرف بزنند.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۳
رضوان ــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.