1
پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ
من و تو دو طرف یک دیوار بلند ضخیم ایستاده ایم. دیوار ترک برداشته و ما از بین ترک همدیگر را پیدا کرده ایم. من تو را نمیبینم، تو هم مرا. فقط سایه ایم و این را می دانیم و به سایه ی هم دل بستیم. دیوار بینهایت است و راهی به هم نداریم. راهی نداریم و دلمان به شکاف لاغر دیوار خوش است. نمی دانم آخرش چه می شود. دیوار خراب می شود یا راهی باز می شود. تو از ایستادن خسته می شوی یا من از دیدن رنگ چشمانت نا امید می شوم. نمی دانم و آینده برایم معنی ندارد. من امروز را می فهمم که وقتی نیستی و سایه ات را نمی بینم چقدر دلتنگ می شوم.
۹۴/۰۸/۰۷