عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

آدمها، از کودکی هاتان درس بگیرید

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۰ ب.ظ

شهریور ده سالگی خانه ی جدیدمان ساخته شد و ما به آن اسباب کشی کردیم. برای من خانه ی جدید پر از شگفتی بود. یک زندگی تازه همیشه مرا به وجد می آورد. ذهن بی قرار ده ساله ی من، طاقت سختی های اثاث کشی را نداشت. دلم میخواست زودتر روی موکت های زرشکی خانه جدیدمان راه بروم و توی باغچه ی بزرگش درخت بکارم. اما انگار آن روز بزرگ نمیرسید. برای من آن چند هفته چندین سال طول کشید. لوازم توی حیاط خانه جمع شده بودند اما انگار قرار نبود هیچ وقت از آنجا برویم.

من، منِ ده ساله یِ بی طاقت برای خودم یک بازی اختراع کردم. لابلای مبل های تازه تعمیر شده مان که گوشه ی حیاط روی هم قرار گرفته بودند برای خودم یک خانه، یک پناهگاه درست کرده بودم و مثل همیشه با تخیلاتم آنجا را قصر رویایی ام میدانستم. من فهمیده بودم انتظارِ طولانی خسته ام می کند. آن هم برای چیزی که میدانستم پیش خواهد آمد. وقتهایی که زیر آفتاب شهریور توی خانه ی مبلی ام پنهان میشدم با خودم فکر میکردم حتی اگر از این خانه هم نرویم من اینجا را، این کنج را دوست خواهم داشت. من خودم را با چیزی سرگرم کرده بودم که آن سرگمیم وقتی از من گرفته میشد که به رویای جدیدم دست پیدا میکرم. ساده است اما امروز که به یاد این خاطره افتادم فهمیدم چه مسکن خوبیست برای شرایطی بین ماندن و رفتن. دلم میخواهد برگردم و دست ده سالگی خودم را بگیرم و به این روزهایم بیاورم و تخیلاتش را گوش دهم و برای این روزهایم یک قصر رویایی بسازم و تا وقتی که همه چیز آماده تغییر نشده از آن بیرون نیایم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۶
رضوان ــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.