عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

عقده هاى بدخیم

|عقده هایی که با نوشتن باز می شوند|

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

برمیگردی و میبینی هیچ چیز عوض نشده. درختها همان درختها هستند و آدم ها هم همان آدم ها. پیرمرد هنوز هم کرفس هایش را کنار پیاده رو پهن میکند و آن توپ بنفش-نقره ای که روزی پسر فالفروش ازت خواسته بود برایش بخری هنوز پشت ویترین کفش فروشی ست. همه چیز سرجایش است به جز تو. زخم هایت بیشتر شده امیدت کمرنگ تر. میبینی روزهایی که آرزوی مردن میکردی از روزهای شادی ات بیشتر بوده و  روزهای تنهایی ات از روزهایی که همزبان داشتی بیشتر. دنیا را میبینی که بی اعتنا به تو و دردهایت دارد پوزخند زنان رد میشود. رد میشود و تو را میگذارد که زخم هایت را بشماری و توی آلبوم بگذاری.


+ روی تختم توی خوابگاه نشستم. اتاق هشت نفره ای که هفت تختش اجاره رفته ولی الان به غیر از من کسی توی اتاق نیست. غمگینم. چون کسی هستم که فکر میکردم توانایی انجام هر کاری را دارم و الان میبینم هیچ کاری بلد نیستم. یا حداقل کارهایی که من را به درد بخور نشان دهد. غمگینم مثل کسی که فکر میکند تمام عمرش را اشتباه زندگی کرده.


+ حتی کسی هم که میگه تو رو همینجوری که هستی دوست دارم وقتی پشت تلفن ساکت میشی بهت میگه چقد کم حرفی.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۷
رضوان ــ


خانه مان را عوض کردیم. اینجا فقط یک اتاق دارد. وقتى یک خانواده چهار نفره در خانه ى یک خوابه زندگى کنند معنى اش میشود: حریم شخصى مساوى با صفر. یعنى دفترچه ات را بیرون بیاورى تا حرفهاى تلنبار شده توى دلت را خالى کنى دیده میشوى، مسخره میشوى. یعنى باید دور وبلاگ نویسى را خط بکشى و به سختى با گوشى ات چند خطى را تایپ کنى. یعنى گریه کردنت را باید ببرى زیر دوش. یعنى تا دیروقت کتاب خواندن ممنوع. فیلم دیدن ممنوع. اصلا حالا که دارم درد و دل میکنم بگذار بگویم که این ننوشتن ها حرفهایم را توى مغزم به ریخته. انگار نوشتن برایم مُسکنى بوده که آرام شوم و بتوانم با دیگران حرف بزنم. حالا ساکت تر از همیشه ام. آدم ها، رفیق ها از من میخواهند حرف بزنم ولى نمیتوانم. سکوتم آنها را میرنجاند. آنها را دور تر میکند در روزهایى که بیشتر از همیشه به آنها نیاز دارم. دلم براى همه چیز تنگ شده. براى خودم، بیشتر.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۳۶
رضوان ــ
حس یه شمع رو دارم که توى یه قفس، گذاشتنش لبه ى یه پنجره. دارم مقاومت میکنم در برابر باد خاموش نشم که یکهو یه دست میاد و قفس و شمع و شعله رو برمیداره و فرو میکنه توى آب.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۴۸
رضوان ــ
.