توی اوج دوست داشتنت هی از خودم میپرسم نکنه به اندازه کافی دوستت ندارم؟ نکنه دل نمیذارم به اندازه تو؟ نکنه باید خیلی وقت پیش این فاصله رو طی میکردم و میرسیدم بهت؟ نکنه این حسی که دارم اسمش دوست داشتن نیست؟ یه تیکه از وجودم میترسه. همون قسمت دست نخورده احساسم که هم سرخوشه هم نگران. هی ازم سوال میپرسه میفهمی داری چکار میکنی؟ بهش میگم: دارم عاشقی یاد میگیرم. عاشقی.